جدول جو
جدول جو

معنی تی دار - جستجوی لغت در جدول جو

تی دار
درخت توت، درخت ممرز در عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ته دار
تصویر ته دار
آنچه دارای عمق و گودی باشد مانند بشقاب یا ظرف دیگر، آنچه دارای پایه باشد مانند جام و پیاله
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته، تاغوت، تا، ته، تی، تادار، تادانه، تی گیله، تایله، تاه، دغدغان
فرهنگ فارسی عمید
(چَ / چِ بَ)
تیغزن، تیغبند، (آنندراج)، شمشیربردارنده، (ناظم الاطباء)، شمشیردار، (یادداشت بخطمرحوم دهخدا)، شمشیرزن، مسلح به شمشیر:
بیاورد نعمان سپاهی گران
همه تیغداران و نیزه وران،
فردوسی،
نه خاک است پیدا نه دریا نه کوه
ز بس تیغداران توران گروه،
فردوسی،
که از کوچیان هر که یابید خرد
وگر تیغداران و مردان مرد،
فردوسی،
برون برد لشکر بر آن تیغ کوه
ز رنج آمده تیغداران ستوه،
نظامی،
به هر تیغداری که او بازخورد
سرش را به تیغی ز تن بازکرد،
نظامی،
، کنایه از نگهبان تیغ، کنایه از روشن و تابدار، (آنندراج)، تابدار و روشن، (ناظم الاطباء)، خاردار، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، قله دار، دارای قله ای بلند:
وگر هست کوه شما تیغدار
کند تیغ من کوه را غارغار،
نظامی،
، دارای پوستین، که پوست پرموی دارد:
به خروارها قندز تیغدار،
نظامی،
رجوع به تیغ شود
لغت نامه دهخدا
(باشگو)
بزرگ جثه. تناور. فربه. کلان. درشت. بزرگ جسم: عطاط، مرد دلاور و تن دار. امح، فربه تن دار. درعث، کلانسال تن دار. کبر کبراً، بزرگ گردید و کلان و تن دار شد. قسطری، ضروط، صهود، هدف، هرجاس، تن دار. (منتهی الارب) ، حافظ تن. نگهدارندۀ تن. حافظ جسد. حافظالاجساد:
انده ارچه بد آزمون تیریست
صبر تن دار، نیک خفتانست.
مسعودسعد.
عقل را گر سوی تو هست شکوه
بادۀ عقل دزد را منکوه
اندکی زو عزیز و تن دار است
باز بسیارخوار از او خوار است.
سنایی.
- تن داری، غلظت و صلابت: و اندر آب به سبب آمیختگی با خاک تن داری و استیلا که پدید آید تا چون جسمی را برنهادگی بنهند بر آن نهاد دیر بماند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
گنج، خزینه ای که بنا بروایت دینکرت گشتاسب یا دارا پسر دارا اوستا کتاب مقدس زرتشتیان را در دو نسخه بر یکصدوبیست هزار پوست گاو با مرکب طلا نویسانده یکی را در این گنج و دیگری را در خزینۀ استخر (دژنپشت) سپرد و چون اسکندر قصر شاهان را آتش زد، نسخۀ آخری را بسوخت و نسخۀ اولی را از گنج شاپیگان بیرون آورده امر کرد مطالبی از آن را که راجع به طب و نجوم بود به یونانی ترجمه کردند و سپس آن را هم بسوخت و اوستای زمان ساسانیان در قرون بعد از سینه ها جمع آوری شد، (ایران باستان چ مشیرالدوله ج 2 صص 1516 - 1517) (مزدیسنا وتأثیر آن در ادبیات فارسی تألیف دکتر معین ص 4)
لغت نامه دهخدا
(تَهْ)
نامی است که در رودبار به درخت داغداغان دهند. رجوع به داغداغان شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
پایه دار، مانند جام و جز آن، کم عمق. (ناظم الاطباء). رجوع به ته و ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
(اَکْ یَ)
کسی که تب داشته باشد. (بهار عجم) (آنندراج). محموم. مبتلا به تب:
به رنج نیز نیاسوده ام ز خدمت تو
چو شمع در نظرت ایستاده ام تب دار.
شفیع اثر (از بهار عجم).
این تب عشق است نی آتش که بنشیند ز آب
من اگر بهتر شوم تب دار ماند بسترم.
ابوطالب کلیم (از بهار عجم).
رجوع به تب و دیگر ترکیبهای آن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تن دار
تصویر تن دار
کلان، درشت، تناور
فرهنگ لغت هوشیار
دنباله دار. یا گندم و آرد پی دار. که ریع بسیار دارد صاحب ریع. یا گوشت پی دار. دارای قوت دارای پی و عصب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
کسی که تب دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
محمومٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
Feverish
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
fiévreux
دیکشنری فارسی به فرانسوی
درخت آلو سیاه، استوار شدن
فرهنگ گویش مازندرانی
بانگی که به واسطه ی آن شب پا، فرا رسیدن نیمه ی شب را به دیگر.، چاق پرمایه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
koortsig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
بخار زدہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
лихорадочный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
fieberhaft
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
гарячковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
gorączkowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
发热的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
febril
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
febbrile
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
জ্বরযুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
febril
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
mwenye homa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
ateşli
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
열이 나는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
熱っぽい
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
חום גבוה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
बुखारयुक्त
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
demam
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از تب دار
تصویر تب دار
มีไข้
دیکشنری فارسی به تایلندی